این قدر دور کجا می روی ای یار بمان !
من از این فاصله هایت نگرانم نگران
نگرانم چه کسی از تو خدا می سازد ـ
دست های که مرا از تو جدا می سازد
ناکسانی که به سودای دلم می خندند
در حضور تو سراپای مرا می بندند
حلقه ی همسفران تو تفنگ و سنگ اند
با من و با زن و با دختر تو در جنگ اند !!
دست های که خط فاصله را ساخته اند
عزت نفس تو را در خطر انداخته اند
شیخ تا زنده بود حیله ی نو خواهد کرد
ریشه ی عاطفه را با تو درو خواهد کرد !!
کاشکی شانه ات از حادثه بالا می بود
تا صعود نگه ات شهر تماشا می بود
کاشکی عاشقی دستان تو را پل می کرد
تا غزل های من از یادِ لبت گل می کرد
***
آی ای عشق غریبم به نگاه همگان
و به جان آمده جانم به هوای هیجان
نظرات شما عزیزان:

